رفته دستشويي. من دم درايستادم بهش ميگم اميرحسين دستاتو بشور. محل نميذاره. دوباره ميگم: امير حسين خان با شمام ميگم دستاتو بشور! يهو برميگرده سمت من ميگه: اصلن تقصير منه كه به دنيا اومدم! با تعجب نگاش ميكنم. ميگه جدي ميگم مامان، به دنيا اومدن خيلي كار سختيه، من ديگه به دنيا نميام.....
.
.
.